تو بازی زندگی
موقع یارکشی
چه خوبه آدم بگه:
منــو عشقــــــم شمــــا هـمـــــه
هـی روزگار
لالایی هاش رو من خوندم
رفت تو بغل یکی دیگه خوابید
آشوب
همان حس غریبیست
که وقتی به لبهای تو لبخند نباشد،دارم
گفته بودم
"بـــــــی تــــــو سخت میگذرد
بی انصاف امـــا
بــــی تــــــو
انگاری
اصلا نمیگذرد
خوبان را باید روی چشم گذاشت
کجــــــایی؟؟؟؟
چشمهایم بهانه ات را میگیرند
لعنت به آن بوسه ای
کـــــــــه
شیرینی اش
تلخ ترین خاطره ام شد
در نبودنت
بـــــی انصاف
من "خـــاطــرت" را میخواستم
نــــــه
"خــــاطـــره ات"
آفتــــاب که می تابد
پرنده که می خواند
و
نسیم که می وزد
بــــا خودم می گویم:
حتمــــا حال تـــــــــو خوب است که دنیا زیباست
تمام وجودم
تــــــــو را
تمنا میکند
ای بالاتر از تمنا
تـــــو حتی ردپای فکرت
از جاده دل من هم عبور نمیکند
کــــــــــاش
میدانستی چقدر دوستت دارم
درست است که
بعضی ها بوده اند
و
بعضی ها هستند
و
خیلی ها هم بعدا می آیند
امــــــا
من
"میخواهم عزیز تو باشم"
میفهمی؟؟؟؟؟
رد پاهایم را پاک میکنم
به کسی نگویید که
من
روزی در این دنیا بودم
خدایــــــــا
میشود استعفا دهم؟؟؟؟؟
"کم آورده ام"
حسادت میکنم به تو که
آسوده فراموش میکنی
اما
"فراموش نمیشوی"
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشنوند
میگویند
حساسیت فصلی ست
آری
من
به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم
در را بست
و
آهسته گفت:
""خدا نگهـــــــدارت""
و
رفت
آدم ها چه راحت مسئولیت خودشان را
گردن خدا می اندازند
روز ما موجودات
"زیبا"
"دوست داشتنی"
"حساس"
"عاقل"
"مدیر"
"مدبر"
"خلاق"
و
"فداکار"
مبارکمون باشه
فقط خودمون میدونیم چه جواهراتی هستیم
زن بودن
کـــــار مشکلی است
مجبوری
همانند یک بانو رفتار کنی
همانند یک مرد کار کنی
شبیه یک دختر جوان بنظر برسی
و
مثل یک خانم مسن فکر کنی
ای بزرگ هنرمند زمان
روزت مبــــــــارک
من هیچ نمیخواهم
تنها صدایت را میخواهم
تــــــــا
موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را میخواهم
تــــــــــا
روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را میخواهم
تــــــــــا
گرمای قندیل آغوشم باشد
خیالت را میخواهم
تــــــــــــا
خاطره لحظه های فراموشیم باشد
دست هایت را میخواهم
تـــــــــــــآ
نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد
و
تنها
خنده هایت را میخواهم
تـــــــــآ
مرهم کهنه زخم های زندگیم باشد
آری
تنـهــا
تــــــــــو را میخواهم
روی دست شب مانده ام
دیگر حتــــــــــــی
خواب هم مرا نمیبرد
دلم آنقدر خسته و شكسته است كه ميخواهم
گوشه اي
پشت به دنيا
زانو هايم را بغل كنم
و
بگويم
خدایــــــــــــــا
من
ديگر بازي نميكنم
کسی چه میداند که
امروز چند بار فروریختم
از دیدن کسی که
"تنها لباسش شبیه تو بود"
نامردهـــــــــــــــا
چند بغض به یک گلو؟؟؟؟؟
...جنس بغض من آنقدرها هم خوب نیست...
تـــا نــــامت را میشنود
"طفلک میشکند"
کاش بدونی
قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی:
بمـــــــــان
نه اینکه
شانه بالا بیندازی و آرام بگویی:
"هر جور راحتی"
خدایـــــــــــا
.
حتی پول خریدن ویلچر هم ندارم
نه برای خودم
برای روزگــار
گویا پای راه آمدن با من را ندارد
زمستان برایش ژاکت بافتم
نکند سرما طاقتش را ببرد
چه میدانستم در آغوش دیگری
گرما کلافه اش میکند
مرا حبس کن در آغوشت
.
من
.
برای حصار بازوان تو
.
مجرم ترین زندانی ام
.
آرام آرام میبوسمت
.
آنقدر که طرح لبهایم روی تمام اندامت جا بماند
.
"بگذار همه بدانند آغوش تو قلمرو من است"
یکی بهتر از من را پیدا کرد و رفت
در حالیکه به صد نفر بهتر از او گفتم:
یکی را دارم